با سلام از این بعد در این وبلاگ مطالبی در مورد عشق وابستگی تا وارستگی نگاشته خواهد شد جهت انتقال نظرات با ایمیل hadijafarymanesh@yahoo.com مکاتبه کنید از انتخاب شما ممنونیم.
ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم
چون شمع به پروانه مظلوم رسیدیم
یک حمله مردانه مستانه بکردیم
تا علم بدادیم و به معلوم رسیدیم
در منزل اول به دو فرسنگی هستی
در قافله امت مرحوم رسیدیم
آن مه که نه بالاست نه پستست بتابید
وانجا که نه محمود و نه مذموم رسیدیم
تا حضرت آن لعل که در کون نگنجد
بر کوری هر سنگ دل شوم رسیدیم
با آیت کرسی به سوی عرش پریدیم
تا حی بدیدیم و به قیوم رسیدیم
امروز از آن باغ چه با برگ و نواییم
تا ظن نبری خواجه که محروم رسیدیم
ویرانه به بومان بگذاریم چو بازان
ما بوم نهایم ار چه درین بوم رسیدیم
ز ناز گسستیم بر قیصر رومی
تبریز ببر قصه که در روم رسیدیم
مولانا این عاشق که بسیاری از اشعارش شهرتی جهانی یافتهاند در یکی از اشعار زیبایاش چنین میفرماید:
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن؟